سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

اندر احوالات دختر ما:)

این روزها که میگذرد ، هر روز احساس میکنم که باید تو رو بخورم تا تموم شی از بس خوشمزه ای .... خبر اول اینکه : بابابزرگ و عزیز اومدن و هر شب میری پیششون و کلی بازی میکنی و شبها حدود دوازده شب لالا میکنی . خبر دوم اینکه: مامانی واست یک آلبوم دیگه خریدم تا بلکه عکس ها رو ظاهر کنم و بزارم توش. خبر سوم اینکه : با عمو منصور در جریان این بازدید و دیدهای روزانه کمی راحت تر شدی و دیگه مثل قبل ازش نمی ترسی( سبیل داره میترسی مامانی جونم ) خبر چهارم اینکه : بابایی بهت یاد داده دست رو نشون میدی به حالت بده !!!! سلنا بده میگیم دستت رو نشون میدی !! خبر پنجم اینکه : همه شمال منتظرن بریم پیششون ولی فعلا خبری نیست !!! و اینکه تو ه...
9 تير 1392

روزمرگي هاي بادوم ما :)

آقاي دكي اجازه داد سلنا هر بار حدود يك ساعت تو صندلي ماشينش بشينه... خبر نداره دختري ما كه الان دو تا دندون داره و كلي واسه خودش خانم شده بيشتر روز رو سرپا واستاده و خيال نشستن نداره .... فكر كنم اين دونه بادوم ما خيلي زود راه بيفته !!!! ديگه اينكه دست زدن و رقصيدنش كلي بهتر شده و حواسش رو به بازي لي لي حوضك و شعرهاي ماماني ميده ..... وقتي ميگم كي گم كرد؟ من من كله گنده ..كلي ميخنده ....
2 تير 1392

:(

  شبا که میخواییم بخوابیم .... سلنا خانم بیداره .... شبا که ما خوابیدیم .... سلنا خانم بیداره ... هر وقت میخواییم بخوابیم ... سلنا خانم بیداره ... ما دنبال خواب خوش ... اون دنبال بازیه ... سلنا جونم میدونه بازی همیشه خوبه ... ولی واسه بازی هم آدم باید بخوابه
27 خرداد 1392

سلنا اینجا،سلنا اونجا ، سلنا همه جاااااااااااااااا

مادر جون این چند روز که خونه ما بود ، فقط میگفت : این دختره مثل دخترخاله اش(ویدا) فقط راه میره. یک دقیقه نمیشینه . واقعا هم درست میگه ؛ تا حالا زن عمو خدیجه؛ پسر عمو سینا؛ مادرجون  به اینکه من همش دارم دنبال سین دخت خانم دور خونه میچرخم و یک دقیقه دو نفری نمیشینیم اذعان کرده اند. یادم نمیاد تا حالا مثل این نی نی آروم ها یک دقیقه تو بغل مامانی قرار و آروم گرفته باشی که ناز نازت کنم. مثل کش کوتاه در میری. راستی بابا جون هم مگه: این دختره هرچی بگی می ارزه ، دهنش رو مثل چلچله باز میکنه و میخنده. پنج شنبه رفتی حدود دو ساعتی خونه عمه جون موندی و مامانی و بابایی رفتیم کمی خرید کریدم. شمیم بهت شیر داد و رو پا لالات داد...
25 خرداد 1392

مامانی ناهار چی داریم ؟:)

  وقتی سوار ماشین میشم ؛دختری  تو صندلی اش که نشست ، مامانی زوده زود کلیپ به به چه روز خوبی رو میزاره که موش موشک مامان عاشق اش هست. گوش میده و دقیق نیگا نیگا میکنه و بابایی و مامانی ذوقش رو میکنن!! البته یک جورایی سرش هم گرم میشه و دیگه نمیگه مامانی منِ بغل اینم متن کلیپ کلاغه میگه قار قار ظهر شده وقت ناهار گنجیشکه میگه جیک جیک.... کلاغه میگه قار قار ظهر شده وقت ناهار گنجیشکه میگه جیک جیک پلو بخوریم با ته دیگ مامانی ناهار چی داریم؟ کوفته نخودچی داریم؟ یادم رفته یه چیزی مامان کجاست رومیزی؟ همونی که خونه خونه س خودت میگی چهارخونه س مامانی ناهار دیر نشه بابا که بیاد...
22 خرداد 1392

چه خوبه خبر نداري :(

  ماماني خسته هست و شما خبر نداري! بابايي مشغول كار و سرش خيلي شلوغه ! بيدار ميموني تا تاتاتاتا...... نيمه شب و تا صبح هم چند بار لج ميكني و بيدار ميشي ! بازي ميكني ؛ دنبال بابا ميدويي و قايم باشك بازي ميكني و دل تو دلت نيست وقتي ميرسي و قاه قاه ميخندي ... چه خوبه خبر نداري !!!! هوا گرمه ؛ ولي به خاطر سين دختي كولر خيلي روشن نميكنيم! ماماني حسابي گرمشه !!! چه خوبه خبر نداري :)
20 خرداد 1392

مامان غصه ميخورما:(

  دختري ديروز از چشم چپش آبريزش داشت و همش عطسه ميكرد . اولش گفتيم چيزي نيست ، چون تب كه نداشت و فقط احساس كرديم شايد يك حساسيت فصلي كوچولو باشه، با سينا و عمو و زن عمو رفتيم پارك كه سين ذخت اون دختر هميشگي نبود. اصلا نخنديد و حال نداشت . زود اومديم خونه و اخرش دلمون راضي نشد . ساعت 11.30 شب رفتيم درمانگاه ، سه تا بيمارستان و شياف استامينوفن پيدا كرديم و مامان و بابا پيش دختري خوابيديم. دعا كرديم زودي خوب بشه ! يك ساعت به يك ساعت پا شدم و تبش رو چك كردم. فرشته ها دخترم رو لالا دادن و چقدر ناز تا صبح خوابيد و حال نداشتي حتي گريه كني . شير و دارو و خواب و .... صبح رسيد و خورشيد دميد. اميدوارم هيچ بچه اي مريض نباشه. ...
16 خرداد 1392

تكان نخور، سخت و محكم باش

زمين زير پاي دخترم، سفت و محكم س جايت آرام بگير كه دخترم ميخواهد بايستد... چند ثانيه را تجربه كرده ، اما هيجان اجازه نميدهد كه بيشتر و بيشتر روي پاي خودش بايستد، اما زمين ... تو آرام و محكم باش تا دخترم ، گام هاي اولش را با آرامش بردارد.
13 خرداد 1392