سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

بدون عنوان

مامان من دلم آبگوشت میخواد !!! سلنا مگه تا حالا آبگوشت خوردی؟ چجوری بپزم ؟  کاری نداره آب بریز تو قابلمه بعدم گوشت بریز بزار بپزه.  مامانی که واسه شام خوراک بار گذاشته بودم میگم خوب اینم آبگوشته پس؟ میگه نه این آبش قرمزه ، اون آبش سیاه . خدا عالمه کجا چی دیده و یا شنیده !! ...
18 خرداد 1395

بدون عنوان

تو هم دلبندی هم دل میبری زیبای خفته گهی با ما ،گهی با دیگرانی ای سیه مو کمی کم کن از آن ناز و ادای گنگ و پنهان شبیهه نامه های بی نشانی ای سیه مو نمی دانم کجا زلفت جنونم را بر انگیخت کجای زندگیه من تو رخ دادی سیه مو نمی دانی کجای قلبم و گیری نشونه تو صاحت اختیار مایی، مختاری سیه مو وای سیه موی من گل خوش بوی من بیا با ما وفا کن بیا بگذر از کوی من ای وای سیه موی من نرو از سوی من اگه بری می میرم میاد خم به ابروی من تو میایی و من از دم از غم قلبم می گیره که هر آمدنی رفتنی داره ای سیه مو تو میدانی که طوفان هراس دارم تو سینه که این دل از وداع ...
17 خرداد 1395

بدون عنوان

مامان من ناراحتم ، چرا تو خونه گل نداریم؟ سلنا جون تو راهرو که داریم !  آره اما تو خونه نداریم. ........................................ سلنا جون چرا صدام نزدی بیام بشورمت ؟ آخه کار داشتی نخواستم مزاحمت بشم.
16 خرداد 1395

تصاویر ماندگار :))

در نمایشگاه کتاب  ................................... آسمان پاک سلن ناز :)) .................................... خرامان:)) ................................. آبی زیبا :)) .................................. گل در بر و مو بر باد  :)) ....................... زیبای هم رنگ طبیعت :)) ........................ :)) ........................... ابرا کدبرا ، جادویی در دست در دل در شهر  ............................. ننه به قربونت :)) ........................     ...
14 خرداد 1395

سلام خونه :))

عادتی که از بچگی سلنا از مادرش دیده و حالا خودش یاد گرفته. وقتی عصر وارد خونه میشیم و داریم چراغ رو روشن میکنیم با صدای بلند میگه : سلام خونه من و مامان جون اومدیمممممممم ....... سلنا مگه لباس پونیو قرمز نبود ؟ پس چرا حالا بنفشه ؟ مامان آخه الان تو تاریکی هست بره تو نور قرمز میشه. ...
12 خرداد 1395

چالشهای شهر موشی :))

داریم با سلنا خانوم سی دی شهرموشهای (1) رو میبینیم. جاهایی که اسمش رو نیار میاد میگه من نگاه نمیکنم و میره پشت من قایم میشه و دائم سوال میپرسه . قبل از شروع فیلم : اسمش رو نیار چه رنگی هست ؟ چرا رنگش با بچه اسمش رو نیار فرق داره ؟ چرا میخواد موشها رو بخوره؟ مارها چی میخورن؟ بجز قورباغه و ماهی ، پشه هم میخورن ؟ گوشت خوار هستن یعنی ادم هم میخورن؟ چرا موشها از شهر خودشون رفتن؟ چرا مبارزه میکنن؟و....
11 خرداد 1395

اصلا اینو نگو:))

دارم با سلن تو تختخواب حرف میزنم. واسم داستان لیوان تعریف میکنه و من تو خواب و بیداری خیلی یادم نمیمونه چی گفته .  ولی میدونم واسم داستان تعریف میکنه و میگه من موهات رو ناز میکنم و من مادرت هستم و مواظب تو هستم و نگران هیچی نباش. ................... داریم با هم حرف میزنیم که یهو میگه : وای اصلا اینو نگو. من  ................... مامان ببین من به خودم صدمه نزدم. ...................................   ...
8 خرداد 1395

بدون عنوان

مامان چرا نشسته خوابیدی ؟ آخه معده ام درد میکنه . مامان اگر غذا کمتر بخوری معده ات درد نمیگیره . سلنایی میدونی معده چی هست ؟ نه همون دل هست فکر کنم . ........................ سلنا جون چرا تو تختت نمیخوابی ؟ آخه اتاق خودم مثل اینجا امن نیست. ...........................  
4 خرداد 1395

بدون عنوان

سلنا بیا این پشه هایی که میان نیشت میزنن و میخورنت رو ما بخوریم تنبیه بشن. سلن: مامان ما شکه قورباغه نیستیم پشه بخوریم آخه!!! .......................... یک دختری بود به اسم نبات که اتاقش رو شلخته کرد. سلن :مامان اسمش نبات خرابکار بود. ...................... مامانی انگشت شصت بزرگم صدمه دیده درد میکنه. 
3 خرداد 1395
1