سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

روزهاي معمولي يك سلناي ناز:)

اين روزها خواب خانم خيلي كمتر شده. شيطنت هم رو ماكسيمم؛ چيزي به اسم دراز كشيدن ، نشستن ديگه كلا به زباله دان تاريخ پيوسته. يا داره جلوي آيينه بازي ميكنه، يا داره خانم موشي دكمه دستگاه بخور رو روشن و خاموش ميكنه، يا اينكه از من و مبل و باباييش بالا رفته. خاله سيمين بهش كلاغ پر ياد داده و داريم گفتن مامان و بابا رو توي يك دوره فشرده آموزشي كوتاه ميگذرونيم. روزهاي بهاري و لختي بودن خانمي و دلبري و دندونهاي مرواريديش هم كه بماند كه جاي حرف نداره. اين است حال و احوال اين روزهاي يك دونه انار مامانش
9 خرداد 1392

کار بد:)

انگشتت اشاره ات رو می گیری طرف مامانی و انگار داری میگی؟ کار ید!!!! اصلا فکر نمیکردم با چند بار انجام این کار توسط مامانی و دیدن شما بتونی راحت انگشت های دسست رو کتترل کنی و انجامش بدی!!! سلنا کار بد که میگم ، دوست دارم همون لحظه از انگشتت شروع کنم و  بخورمت ...   ...
7 خرداد 1392

گذشت آن دوران :)

  گذشت دوراني كه سين دخت خانم دست به دعا بود و ميخوابيد. گذشت دوراني كه خانم خانم شب تا صبح رو به بالا ميخوبيد. گذشت آن دوران كه ماه گلي انگشت به دهن ميخوابيد. گذشت آن دوران كه ماه ماماني يك پهلو ميخوابيد .... الان هر شكلي كه بشه در ذهن مجسم كرد ؛ ايشون به اجرا در ميارون و نتيجه اش ميشه گردن و دست كمر درد و كوفتگي مامان كه بايد در حالت هاي مختلف بهت شير بده ، كه خواب؛ نازك خواب من پريشون نشه !!!! ...... به قول يك دوست كه ميگفت : آدم كه نكشته ايم عاشق شده ايم ......حالا ماماني سما ميگه : آدم كه نكشه ايم (سلنا جان ) مادر شده ايم ...
6 خرداد 1392

تداركات جشن دندون :)

  تا حالا ماماني واسم يك فرشته خوشگل دندون درست كرده. با بابايي رفتن كيك سفارش دادن . هزارجا دنبال پاستيل دندون گشته ولي پيدا نكرده . كلي نخود و لوبيا و از اين جور بنشن ها خيس كرده و پخته . ..... و اين ماجرا ادامه دارد ...
31 ارديبهشت 1392

مهره مار داري تو دلبري :)

آهنگ جديدي كه ماماني واست مي خونه و باهاش ني ناي ناي مي كني : مهره مار داري تو دلبري اما ميگذري از عشق تو همش سر سري بابا مهره مار داري تو دلبري اما ميگذري از عشق تو همش سر سري اگه مهره مار نداشتي چشاي سياه نداشتي نگاه بلا نداشتي تو دلا که جا نداشتي تو دلا که جا نداشتي عشقمو به بازي گرفتي خانم منو اشتباهي گرفتي واقعا هم مهره مار داري ؛ از وقتي كه ميريم بيرون  و شروع ميكني به نيگا كردن  از اين ور شهر تا اون ور شهر بالاي ده ؛ پايين ده همگي با سلنا دوست هستن . دو رو برش جمع ميشن و باهاش بگو و بخند راه مي ندازن بوس بده مامان كه محل كارم باعث شده ته روابط عمومي و ارتباطات باشي .... ...
23 ارديبهشت 1392

يادش بخير دختري :)

واي سلنا يادته چقده كوچولو بودي تو تشك فقط ميخوابيدي بالا رو نيگا ميكردي؛ بعدش كمي بزرگتر كه شدي ميتونستي پات رو تكون بدي و عروسك ها رو بتكوني تا صداشون در بياد. حالا بايد خوهش تمنا كنيم تا يك دقيقه توش بشيني ...
17 ارديبهشت 1392

سین دخت بخوابببببببببببببببببب

ای از دست این دختر کوچولو ما؛ دیشب رفته حموم ساعت 9.30 لالالالالللللللللللللللللل حالا ساعت شده یک بامداد بااون دندون دّر غلتونش داره منو نیگا میکنه !!!! دیگه برق سه فاز انگار منو گرفت !!! کلی بازی و شیطونی هم کرده تا ساعت شده 2.30.... یکهو ؛ خود به خود از برق کشده شده لالالاااااااااااااااااااااااااااااااااااا صبح هم كه بعلههههههههههههه ماهو چشماش رو ساعت 6 باز كرده و ميخنده و جالبش اينه كه بي معطلي راه ميافته ، يا علي برو كه رفتيم. اينم عكس يك دختر لوس (بيا مامانو ببوس) در ساعت 6 صبح به وقت محلي     ...
17 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

دختری و بابایی مشترکا واسه مامانی یک رینگ خوشگل خریدن . دست دختری جونم درد نکنه ! این رینگ حالا منو و بابایی و دختر گلم رو به هم پیوند میزنه ! یک اتصال سه جانبه !  
17 ارديبهشت 1392