سلنا اینجا،سلنا اونجا ، سلنا همه جاااااااااااااااا
مادر جون این چند روز که خونه ما بود ، فقط میگفت : این دختره مثل دخترخاله اش(ویدا) فقط راه میره.
یک دقیقه نمیشینه .
واقعا هم درست میگه ؛ تا حالا زن عمو خدیجه؛ پسر عمو سینا؛ مادرجون به اینکه من همش دارم دنبال سین دخت خانم دور خونه میچرخم و یک دقیقه دو نفری نمیشینیم اذعان کرده اند.
یادم نمیاد تا حالا مثل این نی نی آروم ها یک دقیقه تو بغل مامانی قرار و آروم گرفته باشی که ناز نازت کنم.
مثل کش کوتاه در میری.
راستی بابا جون هم مگه: این دختره هرچی بگی می ارزه ، دهنش رو مثل چلچله باز میکنه و میخنده.
پنج شنبه رفتی حدود دو ساعتی خونه عمه جون موندی و مامانی و بابایی رفتیم کمی خرید کریدم. شمیم بهت شیر داد و رو پا لالات داد.
کلی بازی کردی و البته نمیدونم چرا از عمو منصور میترسیدی . یاد بچگی خودم افتادم که اصلا دوست نداشتم شب که میشه تنها خونه کسی بمونم و دلم زودی هوای مامانی ام رو میکرد.
هوا تو دارم دلبندم