سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

آخر سالی :))

    دیگه در تدارک رفتن به شمال هستیم؛ خونه جمع کنیم و سلنایی دوباره به هم بریزه، ساک ببندیم و اون بریزه بیرون اما خوب دختر دارم که ماه نداره همینش عالی دیگه بوس بده ...
28 اسفند 1392

وای وای از این دختر:))

    پنج شنبه ای اومدیم سه نفری سیب زمینی سرخ کرده بخوریم؛ ته ظرف کچابی بود من و بابا سیب زمینی ها رو کشیدیم روش خوردیم ؛ یک لحظه بعد ... سلنا جوجو داشت ادای ما رو در میاورد؛ خیلی ریلکس و حق به جانب ، انگار کل زندگی اش اینجوری سیب زمینی خورده ...مردیم از خنده   ...
24 اسفند 1392

بریم واسه بابا چی بخریم ؟

دفش :))) کل خیابون فردوسی جلو همه مغازه ها واستادی و دفش دفش گفتی :)) با همه بگو بخند کردی؛ ماه هستی دیگه چه میشه کرد، منم دنبالت بدو بدو میکردم، نی نی هم که میدیدی بوس میفرستادی و بای بای و نو نو دنبالش بیا یک گاز بزنم به اون لپ هلویی ات که خیلی خوشملی ...
17 اسفند 1392

دیروز به ذهنم رسید:))

  بعد ازظهرها که داریم بر میگردیم خونه، کانکس شهرداری واسه طرح بازیافت زباله هست و هستن آدم هایی که میان و زباله های خشک شون رو تحویل میدن! مثل اینکه پول میدن در قبالش؛ اگه این مورد صحت داشته باشه ، من و دختری با هم این کار رو میکنیم بعد عید تا دختری با پولی که با زحمت خودش کشیده واسه خودش خرید کنه بهترین چیز فکر مینکم کتاب باشه ، درمقابل یک کار فرهنگی یک وسیله فرهنگی هم بگیره ! دخترم هم میشه یک شهروند نمونه ، هم راه پول درآوردن رو یاد میگیره راستی دیشب زدی لبم رو ترکوندی نبات کوچولو بیا بوس کن خوب بشه ...
16 اسفند 1392

کدوم ؟؟؟این!!!

    دیشب بابایی حسین داشت کار میکرد و میگفت شما ( من و دختری ) ، به محدوده عملیاتی حسابهای مالیش نزدیک نشویم. من و ماه پولکی تو نت میگشتیم و خوش میگذروندیم. یهو نمیدونم چی شد گفتم : سلنا این یا این؟؟؟؟ پولکی خوشمزه گفت : این و اینگونه ماجرای بازی ( این یا این؟ این؟ کدوم یکی ؟ این ) حدود نیم ساعتی طو کشید و کلی خوشمان آمد ...
10 اسفند 1392

بدون عنوان

    اولی که معلومه مامان و بابا واسم چی خریدن؟ اسمش تاتیا هست :)) چه اسم با کلاسی هم داره  در ادامه توضیح بدم که در تاریخ 8.12.1392 واسه اولین بار ازش به طرز صحیح استفاده کردم (مامانی و بابایی کلی ذوق کردن)     .............................................................. اینم که باید معلوم بشه دختر مامانم هستم دیگه :* عاشق ترشی هستم و راستی در این سن کال کباب هم میخورم باورت میشه ؟؟؟ ...
10 اسفند 1392

گل خود شما هستین مادرجان))

  وای این چند شاخه گل از دست شما آسابش ندارن :)) بابا واسه ولنتاین واسمون دسته گل گرفت.  اینها آواره شدن تو هم بهشون رحم نکردی و تو تمام خونه اینارو چرخوندی :)) فکر کنم همه به استامینوفن و ضد تهوع نیاز داشته باشن      ...
9 اسفند 1392

؟؟؟؟ عکس ها رو نیگا :))

  دختر من از حالا بهترین دوست مامانش شده میخوام وقتی بزرگ تر که شد مثل مادر جون که گاهی اوقات به دختراش تو حرفاش میگه: خواهر جون ، منم با سلن دو تا دوست باشیم .... کلی از کنار هم بودن لذت ببریم ؛ حالا هم همین طوره شک نکنین امسال اولین سالی هست که دم عید کمک دارم ، آلوچه مامان     .................................................... ...
9 اسفند 1392