سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

ميان ماه تا ماه گردون

يك سايت بود ماماني سما پيدا كرده بود. عكس خودش رو و با حسين رو دادن كه مثلا وقتي من به دنيا اومدم قرار بود اين شكلي بشم.       حالا كه ماماني بهم ميگه (حسين 2) از بس شبيه بابام هستم. ماماني راست مي گه كه : (ميان ماه من تا ماه گردون ، تفاوت از زمين تا آسمان است ) ...
3 آذر 1391

بدون عنوان

ديشب اصلا واسه ماماني و بابايي شب خوبي نب ود. به خاطر اينكه سلنا بعدظهر اصلا خب نخوابيد و دائم گنجشكي مي خوابيد و حدود نيم ساعت نشده بيدار ميشد. اين برنامه همين طوري ادامه پيدا كرد و مامان سما هم كه سردرد عجيبي گرفته بود همش منتظر بابا حسين بود كه بياد و يسلنا جون رو نگه داره تا كمي قبل خواب بتونه استارحت كنه و شار‍ژ بشه واسه شب بيداري.  اما نه مامان خوابيد و نه سلنا آروم شد .  تا ساعت دو شب بيدار بوديم سه نفري. آخرش بساط رختخواب رو جمع كرديم و اومديم تو پذيرايي شايد جات كه عوض بشه بهتر بخوابي. همين طور هم شد، اون قدر شير خوردي كه آخرش بالا اوردي و بعد از اون كمي هربال ميكسچر خوردي و دل كوچولوت آروم ش...
29 آبان 1391

بدون عنوان

مامان جان من كه اينجا الان دارم برات مي نويسم ، خودم يكروز دختر لوس عزيز بودم. فكر ميكردم تنها دختر لوس واسه مامانم هستم و وقتي ديگران مي گفتن وقتي بچه دار ميشين ، ديگه ذوق آروق زدن و پي پي كردنش رو هم ميكنين خيلي به درست و غلط بودنش فكر نمي كردم و بي تفاوت از كنارش رد مي شدم . ولي وقتي امروز بعد از روزشماري چهار روزه پي پي كردي نمي دوني چقدر از اينكه سبك و راحت شدي ذوق كردم و بعد از تمييز كردنت زودي به بابا حسين زنگ زدم به اون هم خبر دادم. بابايي همكلي خوشحال شد . آره ماه مامان منم دارم اين احساسي كه هميشه مادر و پدرم بهم مي گفتن رو تجربه مي كنم . ...
22 آبان 1391