اما از زبون این سلنایی ، بابا پنج شنبه رفته چرت بعدازظهرش رو بزنه و چون صدای تی وی بلند بود ، سلنا رو صدا زد و ازش خواست که در اتاق رو ببنده. یکبار گفت و چون جوابی نشنید این بار گفت سلنا خواهش میکنم. خانوم رفته در اتاق رو بسته و با غر میگه ، ولی بابا دیگه لطفا ازم خواهش نکن ... ....................... دیانا داره گریه میکنه پشت سر باباش ، سلنا میگه : فکر کن من بابات هستم حالا چی میخوای؟ ..................