سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

حیوان مهربان :)

با خاله اینا رفتیم فست فود مورد علاقه سلنی و میره به خانومی که چهره بچه ها رو طراحی میکنه میگه: منو لاک پشت درست کنین. خانوم جواب میده لاک پشت بلد نیستم. باشه پس یک حیوون مهربون نقاشی کنین.   ...
2 اسفند 1394

فیلسوف:))

خاله اینجا  اتاق من هست ، من و فاطمه جون پیش هم میخوابیم. شما برو پیش بابای فاطمه بخواب. بعد از دقایقی راضی میشه خاله پیشش بخوابه ولی لامپ رو خاموش نمیکنه و در اعتراض خاله میگه : سرت رو ببر زیر پتو تاریک میشه. ...
2 اسفند 1394

چشم در چشم :))

صداش میزنم و میگم : سلنا جون بیا میخوام به شما حرف مهمی بزنم. میاد میگه : چه حرف مهمی؟ میگم : مامان خیلی دوستت دارم . تو چشمام نگاه کن !!! من عاشقتم !!! حرفی نمیزنه ، صورتش رو میاره جلو و لپم رو یک بوس طولانی میکنه .... غرق شادی میشم. ...
2 اسفند 1394

آرزو، آرزو:))

امشب فلپ جک و کاپیتان کناکلز قلب یک پری دریایی رو گرفتن و کلی آرزو کردم، وقتی آرزو میکردن یک صدای قشنگی میگفت : آرزو ، آرزو . وقت خواب شد و سلنی که بعدازظهر هم نخوابیده بود با همون ریتم گفت: آرزو میکنم بخوابم، آرزو ، آرزو و به ثانیه نرسیده لالا ...
1 اسفند 1394

مادر بزرگ، مادر کوچیک:))

سلنایی داره برام صحبت میکنه، اون مادربزرگ رو نمیگما اون مادر کوچیک رو میگم و همین طور داستانش رو ادامه میده ، ازش میپرسم : من مامان کوچیک یا مامان بزرگ ؟ سلنی میگه: تو جوونی خوشگلی. ( یعنی نه تو اون دو دسته جا نمیگیری)  
1 اسفند 1394

دام ، دم :))

دارم واسه سلنی قصه شب میگم . داستان موشی که تو صحرا به یک شیر کمک کرد. چالش های پیش رو به قرار زیر است. مامان صحرا چیه ؟ بیابون ؟ بیابون چیه؟ اونجایی که بی آب و علف هست و درخت و گل نداره ..... بعد آقا موشه دام ها رو پاره کرد و شیر رو نجات داد. مامان چرا دم شیر رو پاره کرد ؟ مامان دام با دم فرق داره ، دام رو صیاد میندازه تا حیوون ها توش گیر کنن و شکارشون کنه.  سلن :  من : ...
28 بهمن 1394