صبح دیروز که داشتم می رفتم سر کار از بوستانی که روبروی محل کارمون بود رد شدم. دوباره سبز و خوشگل شده بود . درخت ها سبز تمییز و چمن ها سرافراز و شاداب و خیس نم صبحگاهی بودن. روی میزی که همیشه مینشستم ، چند لحظه ای توقف کردم و یادم اومد که چه روزهای در گرمای تابستان با هم (شما تو دلم بودی) به این منظره نگاه میکردیم و من منتظر مینشستم تا اکسیژن تمییز و خوشمزه این بوستان در ریه هات بالا و پایین برن ! چه روزهای با هم این راه و طی کردیم ! راستی مامانی اول صبح بیشتر خواب بودی!!!!تو دلم جمع شده بودی مثل یک گوله برفی خوشگل و لالا.... الان چقدر خوب هست که ناز چشات و برق لبات و سرخی گونه هات و قشنگی صداتو .... میبینم :) ...