سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

یاس و یلدا :))

داستان شبی که بطور خودجوش به ذهنم رسید و برای سلنا تعریف کردم. یادش بخیر اون موقع که فکر میکنم دبستانی بودم خاله آزاده واسه من و دوستمون آرزو داستان من درآوردی میگفت. یادمه خیلی قشنگ و دنباله دار بود.  داستان دیشب من مربوط میشد به مادری به اسم یلدا و دختری به نام یاس که موهاش رو براش شونه میکرد و از گلهای یاس براش گردنبند و دستبند و تاج میساخت. و یک روز که دختر توی یک جنگل تاریک گیر افتاد عطر یاس مادر رو به اون رسوند. شاخ برگ داستان بیشتر بود حالا سر فرصت مینویسم. 
17 بهمن 1394

داستان درها:)

اين داستان رو مامان هر چند روز يك بار براي دختر شكلاتي تعريف ميكنه . وقتايي كه ماماني توي اتاق ها ميچرخه و سلتا تا ميبينه ماماني سما نيست ، گريه ميكنه و غرغر ميكنه ! و اما داستان خونه ما چند تا در داره ، با ماماني بشمر آره ! دو تا در اتاق خواب ، كه اگه ماماني رفت توش زودي  برميگرده ، پس سلنا گريه ....نميكنه دو تا در داريم واسه حموم و دستشويي، اگه ماماني بره اونجا و در رو ببنده ، چون را به جايي نداره . زودي بر ميگرده ، پس سلنا گريه .....نميكنه يك در هم هست كه در ورودي خونه هست، اون دري هست كه ازش وقتي بري بيرون ، ميتوني بري پارك ؛ خريد ، سر كار ، پس اگر كسي از اون در بره بيرون ميتونه هرجايي دوست داشت بره، اما بازم سل...
8 اسفند 1391

مكالمه مادر دختري :)

مامان سما : دختر قشنگ با دندنون گير بايد چي كار كرد؟ سلنا جوجو: قبل حرف زدن بايد فكر كرد ماماني بعدش جواب داد !!!آم آم آم  اجازه بده الان ميگم   بايد باهاش دالي بازي كرد  ماماني ؟آره مامان سما: نه شكلات ! نه شوكو رولم نه! سلنا گولو: آهان فهميدن ماماني ! بايد عين النگو كرد تو دست مامان سما : نه كيجو ! سلنا لوسه : ميدونم خواستم شوخي كنم ! ميگيري تو دستت! ماماني :آفرين دخترم نه ! بعدش! بعدش دستت رو ميخوري! اينجوري بدو بيا بغل مامان يك بوس بده     ...
1 اسفند 1391

مادري هست و هزار جور عشق و ناز :)

سلنا :مامان بيدار شو خوابم تموم شده. مامان : حالا يك كوچولو ديگه بخواب چند لحظه بعد سلنا : مامان پي پي كردم ، منو بشور مامان : بدو بدو بريم مامان به همراه سلنا بيدار و سرحال چند لحظه بعد سلنا : ماماني شير بده . مامان: دخترم به به بخوره، چاق بشه چله بشه مامان : سلنا خوابه ، ديگه آواز نخون، سلنا خوابه صداي تلويزيون رو كم كن، سلنا خوابه كارها رو بزار كنار دختري بخوابه مامان اين شكلي ...
30 بهمن 1391
1