سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

بدون عنوان

بعضی موقع ها با خودم فکر میکنم وای این دختر چرا هیچ چیزی رو خیلی دوست نداره ؟ چرا شکمو نیست ؟ تو فصل زمستون که هر روز باید اب لیمو شیرین بخوری. خالی باشه بدون اضافه کردن اب پرتغال . الان هم فعلا کمی فقط یک کوچولو زردآلو دوست داری. اگه یک روز پنج تا پسته خام بخوری، مامان میره رو ابرها از ذوق دیگه عاشق داستان های هیچی و میچی مامانی هستی. و دیگه اینکه دوست داری هروقت دوچرخه سواری تو پارک میری مامانی بیام نگاهت کنم. از عادت های خاص پارک ات هم فقط به درآوردن کفش و برعکس از سرسره بالا رفتن و با سرپایین اومدن و اینکه از تاب بدت میاد اشاره میکنم.  عاشق کار با قیچی هستی و چند وقتی میشه که از ماژیک وایت برد  و تخته اش استفاده میکن...
30 تير 1395

بدون عنوان

داریم برنامه حیات وحش نگاه میکنیم. یک نهنگ حمله میکنه و یک دسته از ماهی ها رو میخوره . سلنا شروع میکنه به غصه خوردن برای ماهی های کوچولو ... و جمله ای میگه که واقعا زیبا است: کاش ماهی ها یک  ماهی قهرمان داشتن ؛ یک ماهی قهرمان با لباس ورزشی  ...
30 تير 1395

یکی بود یکی نبود:))

تموم داستان های کودکی با جمله یکی بود ، یکی نبود شروع میشد. برای سلنا هم همینطوره .وقتی میخوام شب موقع خواب داستان هیچی و میچی بگم مکالمه معمول من و سلنا به این شکله : من : یکی بود یکی نبود ، غیر از خدای مهربان هیچ کس ..... من میخوام سلن با وزن نبود دوباره بگه هیچ کس نبود ، ولی سلنایی بر وزن مهربان میگه  هیچ کس نباد  ...
20 تير 1395

موهای چسبیده :)

سلنا عاشق آدامس خرس . یک بسته از اون خریدیم و تو خونه قایم کردیم  هروقت دوست داشت بهش میدادیم و هیج وقت هم اونو قورت نمیده فکر کنم این عشق ادامس رو از مادرجونش به ارث برده. جدیدا تو سوپری موفق به کشف ادامس موزی  و توت فرنگی شد و راه اونا رو به خونه ما باز کرد. یکشب وقت خواب تو تاریکی حس کردم سلنایی داره دهنش میجنبه ، کاشف به عمل اومد خانوم تو دهنش آدامس دارن. تند تند یک داستان هیچی و میچی ساختم که بعله ادامس شب چسبید به موهاش و باقی ماجرا ... اما .... دیروز سلنایی اومد گفت مامان موهام سفت شده ، بعله آدامس توت فرنگی چسبیده بود و خدا رو شکر بابت تکنولوژی و اینترنت با کلی استرس و بی اعتمادی ، با روغن مایع کل ادامس ها رو پاک کردم...
20 تير 1395

بدون عنوان

سلنایی عاشق داستان های هیچی و میچی هست که من براش تعریف میکنم ، چند شب پیش یک داستان گفتم که چون خوابم میاومد یادم نیومد چی بود از سلنی پرسیدم مامان داستان چی گفت واست؟ دختر قد بلد ، ماشالله به حافظه جوجو مامانی 
18 تير 1395

ماه جدید با عکس های جدید:))

................................. ...................................................... .............................. ............................. ............................ ......................... ...................................... .............................. ........................................... ...
6 تير 1395
1