ماه خونه ما؛ سلنا

مامانی وقتی داری با من حرف میزنی لبخند بزن .  ...

من آجیت نمیشم اگر گریه کنی و بداخلاق باشی. سلنازی خطاب به امیرعلی وقتی پشت سرش موقع رفتن گریه میکنه. ...

دیشب یهو دلت واسه ویدا جون تنگ شد و یک تز خونه خراب کن دادی. تو تخت ساعت 11.30 دقیقع شب گفتی : مامانی میشه خونه ما خراب بشه بعد ما بریم پیش ویدا اینا زندگی کنیم. خدا رحم کنه  ...

سلنازی من دیشب ساعت ها با چند تا ظرف کوچولو و یک خورده آب و مسترتی کلی بازی کرد. عاشق این سبک آروم بازی کردنش هستم.

شما میتونین یک دختر داشته باشین، از صبح ساعت 8.30 که بیدار میشه شروع به فعالیت کنه و بعدش ساعت 16.30 الی 17.30 توی پارک بازی کنه و بیاد خونه آخرش هم ساعت 23.30 با بدخلقی بخوابه؟؟ ما ازن جور دخترا داریم و به هیچ کس هم نمیدیم ...

عادت های سلنازی : واسه خودش تو ماشین شعر بخونه و زمین و زمان رو بهم در اشعارش ربط بده  ...

عادت های سلنایی : عینک آفتابی زدن در شب و خرامان خرامان راه رفتن ، پشت سرش هم مردم هی قربون صدقه اش میرن .... ...

ك اول كلاغه/ كلاغه توي باغه/ باغه پر از درخته/ درخت، كارش چه سخته از صبح تا شب بيداره/ تا گردو در بياره/ كلاغ مي آد، مي بينه/ نوك مي زنه، مي چينه شاعر : ناصر كشاورز توی نقاشی این شعر ، درخت گردو هست که البته گردوهای سبز ان و سلنا با تعجب میگه ، مامان مگه اینا زیتون نیستن ؟ میگم نه. یعنی نرم هستن؟؟ چقدر سفته ؟ قراره واسش تو فصلش از این گردوها بگیرم تا مورد برطرف بشه  ...