سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

بدون عنوان

مامان کسی با زور بیشتر بهش خوش نمیگذره .... خاله ها شما خیلی خوب هستین ، دوستون دارم .... عاشق موهای بلند دخترخاله شده ، خدایا زودی موهای دخترم رو تا کمرش بلند کن ... ...
17 مرداد 1395

دختر مادر:))

پاها 180 باز میشه. وقتی نشسته یک پاش از مبل بالا رفته. عاشق تنوع و چیزهای جدیده.  هرکی باید خودش همت کنه و نقاط اشتراکش رو پیدا کنه دیگه  این پست دائم ادیت میشه. حتمااااااااااااااااااااااااا
10 مرداد 1395

یک اتفاق ساده :))

الان همه از هرچی میخورن و هرچی میخرن و هرجا میرن عکس میزارن. برحسب اتفاق یک رستوران ژیگولی پیدا کردیم تو اینستاگرام و تصمیم گرفتیم سه نفری بریم و از غذاها و اب میوه های خوشگلی اش یک تستی کنیم ببینیم مرز رویا و واقعیت کجاست.در آخرین لحظات رسیدنمون سلنی داشت خوابش میبرد و چون ممکن بود مثل چند شب گذشته بدون شام و رژیمی تا صبح بخوابه به زور بیدارش کردم . شاکی شد اساسی که وای مامان تو نمیتونی بچه ها رو به زور از خواب بیداری کنی. بنده در سکوت بودم. اما وقتی رفتیم داخل خانوم خانوم ها اصلا یک لحظه به ما توجه نکرد و دایم محو فضای خاص اونجا بود. وقتی اومدیم بیرون با اینکه فقط کمی غذا خورده بود به شدت از رستوران راضی بود  و هی ازش تعریف میکرد.&nbs...
10 مرداد 1395

درخت بیل:))

مامان واسم داستان بگو ، داستان اون باربی رو بگو که رفتن زیر درخت بیل (بید) گنج پیدا کنن. ... سلنایی میشه این رو بدی به من ؟ بعله که میشه چرا نشه!!!! عاشقتم دوستت دارم هزار تا  ...
5 مرداد 1395

بدون عنوان

بعضی موقع ها با خودم فکر میکنم وای این دختر چرا هیچ چیزی رو خیلی دوست نداره ؟ چرا شکمو نیست ؟ تو فصل زمستون که هر روز باید اب لیمو شیرین بخوری. خالی باشه بدون اضافه کردن اب پرتغال . الان هم فعلا کمی فقط یک کوچولو زردآلو دوست داری. اگه یک روز پنج تا پسته خام بخوری، مامان میره رو ابرها از ذوق دیگه عاشق داستان های هیچی و میچی مامانی هستی. و دیگه اینکه دوست داری هروقت دوچرخه سواری تو پارک میری مامانی بیام نگاهت کنم. از عادت های خاص پارک ات هم فقط به درآوردن کفش و برعکس از سرسره بالا رفتن و با سرپایین اومدن و اینکه از تاب بدت میاد اشاره میکنم.  عاشق کار با قیچی هستی و چند وقتی میشه که از ماژیک وایت برد  و تخته اش استفاده میکن...
30 تير 1395

بدون عنوان

داریم برنامه حیات وحش نگاه میکنیم. یک نهنگ حمله میکنه و یک دسته از ماهی ها رو میخوره . سلنا شروع میکنه به غصه خوردن برای ماهی های کوچولو ... و جمله ای میگه که واقعا زیبا است: کاش ماهی ها یک  ماهی قهرمان داشتن ؛ یک ماهی قهرمان با لباس ورزشی  ...
30 تير 1395

یکی بود یکی نبود:))

تموم داستان های کودکی با جمله یکی بود ، یکی نبود شروع میشد. برای سلنا هم همینطوره .وقتی میخوام شب موقع خواب داستان هیچی و میچی بگم مکالمه معمول من و سلنا به این شکله : من : یکی بود یکی نبود ، غیر از خدای مهربان هیچ کس ..... من میخوام سلن با وزن نبود دوباره بگه هیچ کس نبود ، ولی سلنایی بر وزن مهربان میگه  هیچ کس نباد  ...
20 تير 1395

موهای چسبیده :)

سلنا عاشق آدامس خرس . یک بسته از اون خریدیم و تو خونه قایم کردیم  هروقت دوست داشت بهش میدادیم و هیج وقت هم اونو قورت نمیده فکر کنم این عشق ادامس رو از مادرجونش به ارث برده. جدیدا تو سوپری موفق به کشف ادامس موزی  و توت فرنگی شد و راه اونا رو به خونه ما باز کرد. یکشب وقت خواب تو تاریکی حس کردم سلنایی داره دهنش میجنبه ، کاشف به عمل اومد خانوم تو دهنش آدامس دارن. تند تند یک داستان هیچی و میچی ساختم که بعله ادامس شب چسبید به موهاش و باقی ماجرا ... اما .... دیروز سلنایی اومد گفت مامان موهام سفت شده ، بعله آدامس توت فرنگی چسبیده بود و خدا رو شکر بابت تکنولوژی و اینترنت با کلی استرس و بی اعتمادی ، با روغن مایع کل ادامس ها رو پاک کردم...
20 تير 1395