دیشب سلنایی رو بردیم بیرون ، از ما خواست تا شام بگیریم و بریم تو یک پارک و روی سبزه ها زیلو پهن کنیم و بخوریم. تا برسیم به محل تهیه غذا سلنایی چرتش گرفت ، گفتم سلنا بریم پارک یا میخوای بخوابی؟ خانوم در جواب فرمودن: لطفا به من احترام بزارین و به حرفم گوش کنین . ( یعنی بله بریم پارک) فتبارک الله احسن الخالقین...............
اما از زبون این سلنایی ، بابا پنج شنبه رفته چرت بعدازظهرش رو بزنه و چون صدای تی وی بلند بود ، سلنا رو صدا زد و ازش خواست که در اتاق رو ببنده. یکبار گفت و چون جوابی نشنید این بار گفت سلنا خواهش میکنم. خانوم رفته در اتاق رو بسته و با غر میگه ، ولی بابا دیگه لطفا ازم خواهش نکن ... ....................... دیانا داره گریه میکنه پشت سر باباش ، سلنا میگه : فکر کن من بابات هستم حالا چی میخوای؟ ..................