منم سلنا :))
سلن در تخت ساعت 2 بامداد ؛ سلن جون کجایی مامان ؟
من اینجام مامان ، این صدام هست بعد برمیگرده تو تاریکی میگه اینم صورتم هست.
..............................................
سلن قول داده خمیرها رو باهم قاطی نکنه ولی این کار رو کرد ، وقتی دارم زیر چشمی بهش نگاه میکردم میگه :
مامان سما میشه مشغول کار خودت باشی منو یواشکی نگاه نکنی
...................................................
سلنی صبح شده از تخت بلند شیم ، مامانی بیا یک کم فغلا استراحت کنیم
................................................
من و باباش داریم با هم حرف میزنیم ، سلن میگه :
بابا مامان داره باهات حرف میزنه دعوات که نکرد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی