اولين ملاقات :)
واي كه چقدر ديروز خوش گذشت ،سلنا جونم يادته كه !
ديدم حسابي سرحال و كيفوري نشوندمت رو مبل ، كلي بازي كردي و البته اولش كمي با تعجب منو نيگا كردي . بعدشم كه دراز كشيدي همونجا رو مبل و كلي هم با اون پوزيشين شي طوني كردي و قهقه زدي كه من ازت فيلم گرفتم. از وقتي خانم خانما تشريف آوردين باطري دوربين زود زود تموم ميشه واسه همين با موبايلم فيلم گرفتم كه سند بازيت هم موجود باشه ، بعدا ارائه كنم.
راستي ديشب خانم رحماني اومده بود خونمون
داشتن با بابايي صحيت ميكردن و شما هم بغل ماماني بودي، اولين بار كه ديديش شروع كردي به گريه كه بنده خدا گفت واي غريبي ميكنه ؟ من گفتم نه سلنا سلام كن و ختم بخير شد.
گرم صحبت بودن كه ديدم بعله سلنا خانم داره خراب كاري ميكنه چي بگم اخه دختر جون!!!
اميدوارم زودي باهم دوست بشبن تا دل من هم كمي آروم بشه
راستي يك كار جديد هم كه ياد گرفتي اينه كه لبت رو ميخوري ببين چجوري ميشي
گندم برشته مامان