سینای عاب دین :))
یادم هست که یک روزی به ویدا دخترخاله میگفتم : مامان رو دوست داری ؟ نه !
بابایی رو دوست داری ؟ نه !
آجی ونوس ؟ نه
گفتم پس کی رو دوست داری ؟ ویدا جون گفت : سینای (عاب دین) (پسر دوست باباش که یک 18 سالی ازش بزرگتره)
حالا گذشت و رسید به دختر ما، که نه گفتن رو زودتر از بعله یاد گرفته !
میگم سلنا بابایی دوست داری ؟ سرش رو میده بالا خیلی باحال میگه : نه
مامان ؟نه
اسباب بازی ؟ نه
فکر کنم دختر منم عاشق سینای (عاب دین )شده
..................................................
دیروز بعدازظهر داشتیم برنامه عمو مهربان رو با هم از شبکه دو نیگا میکردیم. یهو یک هاپو نشون داد که زبونش بیرون بود، گفتم سلنا هاپو چی کار کرده ؟
بدون فوت وقت : زبونش رو آورد بیرون. هوشو مامانی
شب که بابایی اومد به منجوق خانم گفتم به بابا بگو هاپو تو تلویزیون چی کار ، هنوز یادش بود. منجوق نگو به دخترم بگو مروارید، اصلا بگو طلای 24 عیار، اصلا بگو الماس...
هر چی بگی کم گفتی ، اندازه همون ده هایی که میگه میخوام بوست کنم ،
بدو بغل مامان