پاييز آمد
ماماني ميخواد تو هر فصل لالايي واسم بخونه كه شعرش واسه همون فصل باشه ، اين اهنگ رو هم كه واسم مي خونه
لالايي فصل پاييز من هستش
بخونين قشنگه، (اسم شاعرش هم مثل اينكه سعيد سلطانپور هست )
پاییز آمد در میان درختی لانه کرده کبوتر
از تراوش باران میگریزد
خورشید از غم با تمام غرورش پشت ابر سیاهی
عاشقانه به گریه مینشیند
من با قلبی به سپیدی روز ،به امید بهاران میروم به گلستان
همچو عطر اقاقی لابلای درختان مینشینم
باشد روزی به ندای بهاران روی دامن صحرا لاله روید
شعر هستی بر زبانم جاری
پر توانم آری
میروم در کوه و دشت و صحرا
رهپیمای قلهها هستم من ،راه خود در طوفان
در کنار یاران مینوردم
در کوهستان یا کویر تشنه یا که در جنگلها
رهنوردی شاد و پر امیدم
دارم امید که دهد سختی کوهستان بر روان و جانم
پاکی این کوه و دشت و صحرا
باشد روزی که رسد شعر هستی بر لب جان نهاده بر کف
راه انسانها را در نوردم
شعر هستی بودن و کوشیدن
رفتن و پیوستن
از کژی بگسستن.........