برق چشمات منو نگيره :)
ناز نگات منو خوابم ميكنه!
اينم شعري كه اين عكس ياد ماماني ميندازه !
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار-
ناز انگشتای بارون تو باغم میكنه
میون جنگلا طاقم میكنه.
تو بزرگی مث شب.
اگه مهتاب باشه یا نه
تو بزرگی
مث شب.
خود مهتابی تو اصلا،خود مهتابی تو.
تازه،وقتی بره مهتاب و
هنوز
شب تنها
باید
راه دوری رو بره تا دم دروازه روز-
مث شب گود و بزرگی
مث شب.
تازه ، روزم كه بیاد
تو تمیزی
مث شبنم
مث صبح.
تو مث مخمل ابری
مث بوی علفی
مث اون ململ مه نازكی.
اون ململ مه
كه رو عطر علفا،مثل بلاتكلیفی
هاج و واج مونده مردد
میون موندن ورفتن
میون مرگ وحیات
مث برفائی تو.
تازه آبم كه بشن برفا و عریون بشه كوه
مث اون قله مغرور بلندی
كه به ابرای سیاهی و به بادای بدی میخندی…
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار،
ناز انگشتای بارون تو باغم میكنه
میون جنگلا طاقم میكنه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی