سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

دومین نمایش:)

دیروز که روز تولد بابایی هم بود با سلن جون و زن عمو و سینا رفتیم نمایش ماهی کوچولو که در فرهنگسرای نزدیک خونه برگزار میشد. کلی رقصید و شادی کرد بهش خوش گذشت ، بعدش هم پیاده برگشتیم خونه و تو راه البته واسه بابایی گل خریدیم و از بیرون شام گرفتیم و یک جشن سه نفره شکل گرفت.  امیدوارم که به شما خوش گذشته باشه ، مهربون و دوست مامانی  ...
11 شهريور 1393

بدون عنوان

داریم تمرین میکنیم که یک شعر جدید یاد بگیری ، این اولین شعری هست که مامانی تو شش سالگی تو کودکستان یاد گرفت ... پاییزه و پاییزه برگ درخت میریزه ....داری کم کم یاد میگری و نکته جالبش این هست که خودت رو هر شعری یک امضا برای اصیل شدن و شخصی کردن شعر واسه خودت میزاری .... تو این شعر هم به جای دسته دسته کلاغ ها میرن به سوی باغ ها میگی خونه  ...
10 شهريور 1393

بدون عنوان

سلن امروز چی خوردی ؟ هر روز بهم لیست میده : سوپ، پلو ، خورش؛ هلو ( حتی اگه گلابی هم واسش گذاشته باشم ) منم بر و بر نیگا میکنم ،  ولی باور ................نه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
10 شهريور 1393

بدون عنوان

دیروز رفتیم پارک  و بعدش خونه سینا ... چقدر دو نفری دل دادن  و قلوه گرفتن !!!! عزیزم گفتن و بوس کردن همدیگه ....نازی  راستی واسه مهد دخترم رفتیم دفترنقاشی، چسب اکلیلی، مداد رنگی دوازده رنگ ، پاستل خریدیم خوجل بودن  ولی عکس نگرفتم چون حس خوبی از بابت مهد گذاشتنت نداشتم ... ولی یک دمپایی خوجل خریدم اینم عکسش 
9 شهريور 1393

عکس های ناز:)

دست خط مامان جون در ساحل چاف :) ................................................. خیلی دوست دارم یک ساز خوب واسه خودت انتخاب کنی:) ................................................ آب بازی در حالت های مختلف :) نازی :) ویلای خال جون:) مه رو :) عسیس دلم :) ...
6 شهريور 1393

بستی (بستنی ):)

دیشب تو سریال مامانه مشغول تهیه جهاز واسه دخترش بود ، به بابایی حسین گفتم : ما هم واسه سلنا جهاز بخریم ... رو کردم به ماهی کوچولوم گفتم میخوای مانی جون ، گفت » آره  گفتم چی بخرم واست کنار بزارم ، خیلی جدی گفت : بستی  ...
6 شهريور 1393