یاس و یلدا :))
داستان شبی که بطور خودجوش به ذهنم رسید و برای سلنا تعریف کردم. یادش بخیر اون موقع که فکر میکنم دبستانی بودم خاله آزاده واسه من و دوستمون آرزو داستان من درآوردی میگفت. یادمه خیلی قشنگ و دنباله دار بود.
داستان دیشب من مربوط میشد به مادری به اسم یلدا و دختری به نام یاس که موهاش رو براش شونه میکرد و از گلهای یاس براش گردنبند و دستبند و تاج میساخت. و یک روز که دختر توی یک جنگل تاریک گیر افتاد عطر یاس مادر رو به اون رسوند. شاخ برگ داستان بیشتر بود حالا سر فرصت مینویسم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی