خوشمزه های سلنایی:))
مامان سما ، کاش مامان و بابات با هم عروسی میکردن ما میرفتیم عروسی خوش میگذروندیم.
...
مامان نمیتونم نفس بکشم! چرا دخترم؟ آخه زیاد تو حیاط موندم بینیم یکیش میتونه نفس بکشه ، یکیش نمیتونه ، الان یکیش خوشحاله اون یکی خوشحال نیست.
....
مامان یک داستان وحشتناک بگم ، یک مرغه یک چوب تیز رفت تو تنش ، خروسش نجاتش داد و جوجوها خوشحال سدن.
...
مامان میدونی چرا یخچال سرده ؟ چون توش یخ داره.
....
مامان زود باش اون هزار پا رو مردش کن. (بکشش)
...
مامان بابا حسین درختها رو کارید ، خوشگل شد حیاط.
......
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی