فندق كوچولو هنرمند ما :)
ديشب دوست بابايي با خانمش اومده بودن واسه ديدن شما.
اول كه چند تا جيغ بنفش كشيدي كه بنده خداها ترسيدن و عقب نشيني كردن ، و ديگه نزديكت نيومدن .
ولي بعدش باهاشون دوست شدي و روي خوش بهشون نشون دادي.
آخر شب بعد رفتن مهمون ها تازه دختر ما ياد هنرنمايي افتاد و كلي با زبونش بازي كرد.
چقدر حرف زد و ذوق كرد و آخرش هم آب از لب و لوچه اش آويزون شد .
اينم عكس هاي هنرمند كوچولو ما
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی