بابا داستان شب بگو:))
مكالمه وقت خواب...
مامان سما : بابايي، داستان بگو من و سلنا بخوابيم.
باباحسين : يكي بود يكي نبود ، يك مامان و بابا و سلنا بودن شب شد خوابيدن.
مامان سما : داستان بلند تر بگو
بابا حسين : يك مامان و بابا و سلنا بودن، وقت خواب كه شد خسته بودن خوابيدن .
مامان سما : يك داستان متوسط بگو ...
بابا حسين: بابا و مامان و سلنا ميخواستن بخوابن خوابيدن ...
حالا اين كه خوبه ،،،
عمو ناصرش براي سينا ( به گفته بابا حسين ) اين داستان رو ميگفته :
يك گربه رفت بالاي درخت افتاد پايين مرد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی