به نام و به كام :))
دديروز غروبي با بابا و ماماني رفتيم شهر كتاب.
ماماني اول واسه خودش يك مكعب روبيك خوشگل خريد ، گفت كادوي تولدم بوده كه بابايي بهم قولش رو داده بود.
يك كمي جلوتر يك دونه از اين بازي هاي تانگرام برداشت ، روش نوشته بود پنج سال به بالا ، اما ماماني گفت شايد پيدا نشه بعدا پس حالا ميخرم .
بعدش يك بسته مگنت گردي گردي خوشگل خريد ، گفت : خاله آزاده گفته اينا چون چيني هستن شايد بعدا گير نياد ، بخريم زاپاس تو خونه باشه ....
آخرش هم بالاخره نوبت به من رسد ،
واسم دو تا كتاب مي مي ني خريدن . خوب دير شد اما خوب خريدن ... منم كلي خوشحال شدم .البته بيشتر با مكعب ماماني جونم بازي كردم چون رنگي رنگي و خوشگل هستش . وقتي ماماني ديروز اومد دنبالم ، گفت مامان رو چند تا دوست داري ، زودي گفتم : ده ده واي مامان از ذوقش رفت تو ابرا ...
بايد واسش بخونم مامان نرو بالا ميافتي از اون بالا