سلنا توی ماشین شروع کرد به غر زدن که، من گرسنه هستم ، من شام میخوام ... بعد چند لحظه ، من پیتزا میخوام ... رفتیم رستورانی که پلی هاوس داشت کلی تو استخر توپش شنا کردی و خیلی بهت خوش گذشت ... نتیجه اینکه اصلا از فاز غذا خارج شدی و دیگه رو صدنلیت واسه غذا بند نمیشدی ... صبح چشمت رو باز کردی میگی ، بریم رستوران بازی کنم مهربون منی تو عسیسم ...