سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

جوانه هايي كه ميرويند:)

    ديروز در سالروز تولد ماماني ؛ بابايي دو تا دندون جلوي دختري رو كشف كرد كه به طور قايمكي زده بودن بيرون . كلي خوشحال شديم و ماماني يك عكس هايي گرفت ديدني... از كارهاي جديد سلنا جونم در اين روزها ميتونم به خوردن سيب زميني سرخ كرده ، تلاش براي درآوردن شلوار از پا ؛ تلاش براي پوشيدن جوراب بابايي ، بازي كردن با كفش هاي جا كفشي با وجود غرغرهاي ماماني ، مي مي خوردن در حالت هاي فضايي و خنده دار  و .... اشاره كرد.  بيچاره اونايي كه سلنا ندارن ، دلم براشون كبابه بوس بده ماني جون ببينم   ...
13 شهريور 1392

دوستای هم بازی من:))

    سلنا جون مامانی بیشتر اوقاتش با سه تا عروسک کوچولو که مامانی واسش اسم های خوشگلی گذاشته بازی میکنه. یک پسر مو قهوه ای به اسم قلی تپلی یک دختر مو طلایی که به اسم مل ملی و دختر کوچولویی که شکل نی نی هاست و پستونک اش با زنجیر بهش آویزون هست به اسم ماتاتا... بهشون غذا میده و کلی با هم راه میرن . جالبه که هر سه تا رو به اسم میشناسه و وقتی میگم بیارشون دقیقا همونی که میخوام میاره... البته ناگفته نماند که ماهو خانم گاهی میره تو آبکش و تشت مامانی  و بازی میکنه !!!! و يا با پازل جديدش كه چوبي هست بازي ميكنه. راستي يك خاله قورباغه هم واسش خريدم كه كلي دوسش داره .  ...
11 شهريور 1392

شاگرد شيطون مني :))

  ماماني امروز تصميم گرفت كه بطور جدي آموزش اعضاي صورت رو به ماهو شروع كنه . شاگرد نشست تو بغل معلمش (چه لوس اين شاگرد) از چشم كه شروع كرديم ، دختري زد به در شيطنت و قلقلك بازي . كلي با صورتم ور رفت و خودش رو چسبوند و فقط خنديدم و هم قلقلك داديم ... آموزش بماندئ براي وقت گل ني ...
7 شهريور 1392

بدون عنوان

    سلنا مزه داره ، مزه با مزه داره ، مزه خوشمزه داره ،  سلنا زعفروني ، چقده تو مهربوني، سلنا آلو ترشه، پيش مامان نشسته ، سلنا مغز گردو ، يواش يواش تند ندو  ...
3 شهريور 1392

روزهايي كه ميروند:))

  امروز دفتر دوازدهم زندگي ماه پري خانمم شروع شده به سلامتي. البته با تب شبانه . ديشب واسه اينكه پويا پسرعمو خان دختري داشت ميرفت سربازي رفتيم خونه عمو. چند ماهي بود كه سلنا جونم رو نديده بودن و از اينكه راه ميره كلي شگفت زده شده بودن.  عمو دختري رو تو بغلش خوابوند و با هم كلي اهنگ هاي خواب سلنا رو خوندن. وقتي اومديم خونه هم خواب بود ، ولي نصفه شب تب كرد و ماماني و بابايي كلي استرس رو تحمل كرديم.  واقعا اميدوارم هيچ بچه اي مريض نشه !! خيلي سخته و عذاب آوره ! كمي حرف هاي مثبت هم بزنيم و جو رو عوض كنيم. به زن عمو سفارش دادم واسه دخترم باغ وحش بخره تا با حيوانات آشنا بشي و بازي جديد با هم ب...
2 شهريور 1392