سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

بای بای ما رفتیم :)

دختری ، ماه گلی ؛ ماه پری بای بای میکنه :) قربونش برم یا داره از سروکول مامانیش بالا میره ، _داره باورم میشه که سمت جدیدم نردبونی هست_، یا اینکه داره راه جدید و کشف میکنه و میره سمت اتاقها... بای بای کردن هم که بععععله ، قربون اون چرخش دستت برم من. دندونش هم دیگه داره روئیت میشه ! به زودی عکس خواهم گذاشت . بدو بیا بغل مامانی بوس بده نازو جونم ...
8 ارديبهشت 1392

تخم مرغ میخوریمممممممممممممممممممممممممم

جمعه 5.2.1392 دخترم واسه اولین بار تخم مرغ خورد. یعنی تخم بلدرچین .... می خواست یهویی بکنه تو دهنش :) فکر کنم از مزه اش بدش نیومد :) دختر جونم ماه پریا باید اول مامانی پوستش رو بکنم بعدش بخوری !!!  
7 ارديبهشت 1392

ماه گلی چی میخوری؟:))

  دخترم امروز که ماهگردش بود و وارد هشت ماهگی شد، برای اولین با آب سیب خورد اینم عکس خوشگل خانم   بعدشم چون ماهگرد دختری با سالگرد عروسی مامانی و بابایی یکی بود، به این مناسبتها با عمه جون چهار نفری رفته بودیم رستوران ، دخترم اول سفره اش رو از ما جدا کرد و یک سفره ورداشت واسه خودش و کلی باهاش بازی کرد . بعد هم برای اولین بار ماست خورد ، مامانی قاشق قاشق  بهش ماست دادم. امیدوارم مثل مامانی یک ماست خور حرفه ای بشه ، البته یک کمی هم برنج نرم شده خورد. تو راه برگشت هم کلی بازی کرد و واسه ما بیز بیز گفت و یالله داد و سلام علیک بازی کرد .   &n...
3 ارديبهشت 1392

هفت سين ، سفره ما !

سير و سماق و سركه سنجد و سيب و (سنبل ) سنبل كه ما نداشتيم جاش سلنا گذاشتيم اين گل ما قشنگتره آخه عزيز مادره برگ گله اون لپاش هزار تا رنگ تو چشماش سبز كرده دنيامون رو سين داده سفره مون رو   اينم اولين سفره هفت سين با حضور پر رنگ و گرم دختر جونم     ...
27 فروردين 1392

سلنا، سبزه،سيزده بدر:)

يواشكي دنده عقبي از زيلو بزنم بيرون برم ددري بابا   سبزه گره بزنم ، بخت همه وا بشه ! دل همه شاد بشه !   ماماني سما ميگه دختر جونم گل در چمن ديده بودم ، ماه در چمن نديده بودم كه ديدم   اينم عكس هايي منتخب از اولين سيزده بدر سلنا جونم در ارتفاعات رامسر ، هوا عالي و آسمان آبي ، شكوفه هاي بهاري ...
22 فروردين 1392

روروئكم رو دوست دارم !!!!!

دخترم اولين تجربه نشستن با روروئك رو تو خونه مادر جون و با روروئك  داداشي احسان تجربه كرد. چند لحظه نشست و هنوز نميدونست كه ميشه باهاش جلو و عقب رفت. ولي خونه خاله فرشته اين كار رو هم كرد. اما تو خونه خودمون غرق صداهاي اسباب بازي هاي روروئك خودش ميشه و دائم يا جيغ ميزنه و يا ميخنده فعلا نه پيش ميرود و نه راه پس ميپيمايد !!!! ماماني سما اين شعر رو وقتي سوار روروئكم هستم واسم ميخونه ! سوار اسب زردم می‌چرخم و می‌گردم چرخ و فلک تند می‌ره بالا و پایین می‌ره نازدار كيجا يك بوس بده دلم وا شه ...
22 فروردين 1392

مه مه خوري ماشاالله :)

مواد آزم (به قول آجي ونوسي)براي تهيه اولين فرني نخود مامان: مي مي مامان به مقدار نميدونم چقدر + آرد برنج به اندازه يك قاشق چايخوري + يك عدد سلنا جون خوش خوراك (بگيم تا بشه ) = يك قاشق ماماني داد تا بخوره ، ( بقيه اش رو سلنا جونم با قاشق خالي بازي كرد واي كه چقدر ناز دار اين كيجو بدو بيا بغل مامان يك بوس بده   ...
5 اسفند 1391

من بلدم پا بخورم هورااااااااااا:)

واي رفتم آشپزخونه برگشتم گفتم : اين دختر، اين عسلي ، گندمك جونم چرا گلوله شده ناز گل مامان! بله ديدم لوس كيجا داره انگشتهاي پاش رو ميخوره ساعت 13.30 دقيقه بود و امروز دو روز مونده تا دخترم 5 ماهگيش تموم شده بيا بغل مامان جون بزنم ...
30 بهمن 1391