سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

شعر شاد و حس شاد :))

این شعر رو دوست دارم حس خوبی بهم میده :)) دریاچه نور ای که چشای قشنگت یه دریاچه نوره لب سرخابی رنگت داغه مثل تنوره بیتو خونه ی دل من سردو سوتو کوره جز تو هیچکسو دل من نمیخواد مگه زوره مگه زوره؟ چرا پیشم نمیمونی عجب نامهربونی تا سر بجنبونی دیگه رفته جوونی یه عمری تنها میمونی دیگه دیره پشیمونی عزیزم تو نمیدونی واسه دردام تو درمونی آخ چقده دوست دارم بیشتراز یه عالمه قد جونم اینهمه هنو میگی بازم کمه وای چقده دوست دارم بیشتراز یه عالمه قد جونم اینهمه تازه میگی بازم کمه تو این دنیا تو این عالم منو باش که زندگی دادم به اون کسی که نمیخوادم کسیکه داده بر بادم دلم شیشه دلت سنگه واسه سنگه دل...
19 دی 1394

بدون عنوان

جملات قصاری که از زبون یک دختربچه کوچولو بیرون میاد میتونه ساعت ها ذهن آدم رو مشغول کنه ،  از ویژگی های شخصیتی که واسه خودش هست وکسی دیگه نداره ، مثلا وقتی بهش یک چیزی رو یاداوری میکنی و یادش میاد حتما اون لحظه یک لبخند بزرگ میزنه و چشماش برق خاصی پیدا میکنه.  یا اینکه هیچ حرفی رو تا مطوئن نباشه نمیگه ، وقتی داره در مورد چیزی حرف میزنه حتما یک پشتوانه فکری داشته و چیزی در موردش میدونه که با اطمینان اون حرف رو میزنه  هیچ وقت قبول نمیکنه داره دروغ میگه ، تو چشمات نیگا میکنه و میگه این کار رو نکردم و از رو نمیره ، من یک مادر صادق هستم بد و خوب رو باهم میگم ، چون با همه خوب و بدش اون قدر شیرین هست که دلم رو بلرزونه&nbs...
19 دی 1394

بدون عنوان

با سلنایی توی پارک هستیم، سه تا دختر پیش دبستانی دارن با هم بازی میکنم ، سلنا دوست داره با اونها بازی کنه ولی اونا اونقدر با هم مشغولن که خیلی راغب به بازی با سلنا نیستن ، یک لحظه از جلوی چشمش دور میشن میگه : مامان دوستایی که من انتخابشون کردم کجان؟؟   ...
19 دی 1394

خطط کجاست::))

چند وقتی هست سلنایی جونم وقتی هیجان زده میشه موقع دیدن تی وی میره جلو میچسبه بهش ، کلی گفتیم و دیدیم نه بابا اون لحظه خانوم اصلا حواسش نیست که چه خبره ، واسش قانون گذاشتم  سلنا خطط کجاست ؟ عقب  بدو بدو از تی وی دور میشه و عقب میره ...
16 دی 1394

بدون عنوان

سلنای مامانی جون داره با یک بسته نی بازی میکنه ، وقتی کارش تموم میشه همه رو جمع میکنم و میزارم کنار. چند دقیقه بعد میاد و میگه ، مامان این یدونه از ... از...از ...نمیتونم حرف بزنم ، چی بود ؟ از چی جدا شده ؟ از خانواده اش سلنا ؟ آره مامانی جون از خانباده اش جدا شده    ...
12 دی 1394